اضمحلال

ساخت وبلاگ
تا صبح سه یا چهار بار بالا آوردم،استفراغ شاید کلمه بهتری باشه و هر بار با کِیف بیشتر و آه و ناله ی خفه ای برگشتم توی تخت و پتوی نرم و بزرگم رو مثل شنل دورم گرفتم و شاهد جدل درد و آرامش بعد از استفراغ و خواب آلودگی شدید و افکار در هم برهم و استرس درس های تلنبار شده و دلتنگی و صدایی که توی سرم میگفت :میتونم کاری کنم که تب کنی تب جسمانی شدم تا در نهایت بعد از آخرین باری که محتویات شکمم رو با عصبانیت و اشکی که از هر مجرایی خارج میشد تخلیه کردم و بخواب رفتم..درست یادم نمیاد چه خوابی دیدم.
نوشته محبوبه خوشحال شدم باهات صحبت کردم برات حال خوش آرزو میکنم.حال خوش..راستش ناخوش نیستم احساس حال بد ندارم،در حالی که میتونم خیلی راحت ساعت ها گریه کنم و در لحظه بخند..باری چه تفاوتی میکنه..اصولا این چیزها اهمیتی ندارند .حال خوب یا بد..مساله کار آمدیست.نوشته بیسکوییت اون روزت خیلی به دلم نشست میدونی چرا؟میگم لابد چون خارجی بود و بالطبع خوش طعم:))میگه نه چون سلیقه ات توی خرید یک بیسکوییت منو به وجد آورد چون سلیقه ی آدما توی چیزای کوچیکی که برای دیگران اهمیتی نداره واسم مهمه.

در آخر اینکه دلم برای شما ،نوشته هاتون و اینجا نوشتن تنگ بود.
طبیبانه.....
ما را در سایت طبیبانه.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : funripenirvana7 بازدید : 135 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 3:22