میهمانی نافرجام

ساخت وبلاگ

گلدان هایی را که در مسیر پله ها به صف چیده بودم یکی یکی به جای اولشان بازگرداندم،سیب های داخل حوض را شکار کرده و در سبد انداختم،پنجره ها....تمامشان را بستم و قفل انداختم و پلک های پارچه ای گلدارشان را روی هم گذاشتم و دست بردم به کشتن چراغ ها..به ایوان که رسیدم دلم نیامد،دستم نرفت،خاموش کردن آخرین چراغ به خودکشی آرامی میمانست..زانو هایم سست شد،سر و کف دستهایم را روی سنگ های سفید و خنک ایوان قرار دادم و به آخرین چراغ زنده ی خانه خیره شدم..

نمیدانم صبح آمد،بیدار شدم و در روشنایی روز آخرین چراغ روشن آن شب را فراموش کردم یا هنوز در خوابم...یا ...


در سَرَم




طبیبانه.....
ما را در سایت طبیبانه.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : funripenirvana7 بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 18:54