طبیبانه..

متن مرتبط با «شعر شبی که آواز نی تو شنیدم» در سایت طبیبانه.. نوشته شده است

توییتر

  • :)نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.دازاین: آنجا بودن.شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کوچه مظفر، نیا

  • کمتر پیش می‌آید چیزی یا کسی را بخواهم. یعنی واقعا و فارغ از هرچیز تمنای حضورش را داشته باشم. تو را اما میخواستم. میخواستم که باشی و حضورت را با چشم، گوش و پوست تن ام احساس کنم. شنیده ام که جدایی شبیه تجربه‌ی از دست دادن عزیزی در اثر مرگ اوست. تو اما برای من زنده ای، انگار این منم که مرده ام. فرو رفته ام در خلاء ای که هیچ صدایی از آن رد نمیشود،چشمانم بسته است و جز تصاویر تکرار شونده ای از خاطراتمان چیزی نمی‌بینم. گویی مرده ام  و هیچکس نیست. هیچکس از این مرگ زود هنگام خبر ندارد، تو نیز. دارم فرو میپاشم. جانواران زیر این خاک به جان دست و پاهایم افتاده اند و من بی حرکت، بدون هیچ حسی، با قطره های اشکی که از کنار چشمان بسته ام لغزیده و گونه و گوش هایم را نمناک میکند افتاده ام اینجا، زیر این خاک، بی جان و آزرده.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نیاز

  • اینکه انتظار دارن به خواهر و برادر کوچیک تر از خودم‌سخت بگیرم و برای "موفقیت"شون...برای بدست آوردن احترام و رضایت دیگران نسبت به خودشون نصیحتشون کنم...چقد بیرحمانه است؟چقدر درسته؟چقدر اشتباهه؟چقدر واق, ...ادامه مطلب

  • گویی آمریکا شده ام.هیچ غلطی نمیتوانم...

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">,آمریکا,امهیچ,نمیتوانم ...ادامه مطلب

  • نیمه

  • مثل قطره ی اشک شمعی که جایی میان سقوط اش به تن زندگی خشک شده و در خود ماسیده باشد..ایستاده ام،چسبیده ام،به انتظار سقوط کامل و یا آب شدن زندگی آنقدر که به من برسد و بار دیگر در او حل شوم.. . . . ‌‌. . خسته شده ام‌از تجربه ی اتفاقات پلاستیکی. دوستی،عشق،خواندن،خندیدن،گریستن،معاشرتِ با آداب،خوبی؟ها،چه خبر؟ها...و دلتنگی های پلاستیکی..در حسرت و انتظار اتفاقات ناب،خالص و صادقانه سقوط میکنیم به دره ی هیچ...و انتظار. ,نیمه ...ادامه مطلب

  • وقتی به متنی بسیار شبیه‌ به آنچه نوشته بودی برخورد میکنی

  • دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم،چرا یادم به وسعت همه ی تاریخ است؟و چرا آدم ها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟ سال بلوا/عباس معروفی , ...ادامه مطلب

  • شکستنی

  • شاید این نقطه ضعف منه که وقتی با کسی قرار میزارم کل بعد از ظهر یا حتی کل روزم رو از هر کار غیر ضروری خالی میکنم...و برای دیدنشون "آماده"میشم. و لعنت میفرستم به تلفن هایی که مدام زنگ میخورن،مسیج هایی که فورا ریپلای میشن و قرار های همزمانی که باعث میشه بعد از سلام بشنوی " من باید زود برم.".. , ...ادامه مطلب

  • با شراب کهن

  • نگفته بودم ؟...نگفته بودم دل بلبل نازک است ای گل؟ دل او را از جفا مشکن؟... دل خوش کرده بودیم به بهاری که از گل سایبان داشت و دریغ زان خزان که در پی داشت..چیکا میکنی با تابستونت؟کلاس اینها...خب دقیقتر بگو بازتر کن چیا؟(توی فکرم گفتم.ساز میزنم.زبان میخونم.مربی ام.معلمم.کتاب میخونم.فیلم میبینم.مینویسم., ...ادامه مطلب

  • بر زمانی که نمیتوان گریخت از او...

  • اتفاق...اتفاق...اتفاق....در عصری که ما تنفس میکنیم زمان،معنای جدیدی یافته و به فراخور آن رخداد ها تعبیر دیگری میابند... در عصری که ما زندگی میکنیم تیلیارد ها اتفاق،میلیارد ها تخصص و دانش،میلیون ها فیلم و موسیقی،هزاران اکتشاف،صدها کتاب و ده ها انقراض جدید رخ میدهد و ما یا نشسته ایم و خیام گونه این یک, ...ادامه مطلب

  • حرف که میشه زد..

  • این آهنگ توی گوشم بود.... بارون بود...سازموبغل گرفته بودم،میدویدم..نه،شاید هم راه میرفتم..آره!راه میرفتم با سرعت زیاد و قدم های بلند..کاور ساز ضد آب بود ولی مدام ی صحنه ی تار از قطره های آب جلوی چشمم بود، که از زیپ کاور میچکه داخل، روی ساز و از زیر سیم سل مستقیم میره میرسه به حفره های روی صفحه و ا, ...ادامه مطلب

  • دنیای ماشینی.

  • مثلا اینکه خودم رو شبیه به یک اتومبیل همیشه بی سرنشین فرض میکنم،وقتی بُردم که جاده های زیبا تری رو دیده باشم..و سرعت اهمیت کمتری داره و اصل دیدن تمام جزییات اطراف و ادراک اونهاست. حرف بیخود و "رنجاننده" کمتر بزنم یعنی دود کمتری تولید کردم... قوی باشم،ماشین های در راه مانده را بوکسل کنم.کمک باشم.. وقتی پر انرژی ام به جای سوخت بنزین از انرژی خورشیدی استفاده میکنم و این هم واسه خودم مفیده هم دیگران..دعوا نمیکنم داد نمیزنم ..مثل تصادفه... پوستم کلفت و بدنم محکم باشه...واسه طی مسیر های سخت لازمه.. ممکنه توی راه پنچر بشم ولی همیشه محض احتیاط باید لاستیک زاپاس همرا,دنیای ماشینی ...ادامه مطلب

  • شبی که آواز نی تو شنیدم

  • -خسته نشدی ازین حصار؟ ×...خونمه...هیچ جای دنیا خونه ی آدم نمیشه. +تو حرفی که بهت مربوط نیس،بدردت نمیخوره، دقیق نشو سوال و پرس نکن...بشنو و گذر کن.. ×میخوام بزنم بیرون...نه که نخوام...نمیشه...خدا آدم های نا امید رو دوست نداره عمه میگفت خدا را به شکل یک مرد پر کار و شاد و امیدوار دیده از نا امیدی بدش میاد.. _درباره ی خواب ها خوندی؟اینکه از افکار و عقاید نشئت میگیرن؟خواب های مشترک.....زندانی هایی که خواب آزادی میبینن.. ×به خوابش هم راضی ام....نشکن این انگشت هارو..آخ بوی پاییز.. _از کلش به ما دو تا انار و بوی نارنگی میرسه اگه وسعمون برسه بخریم‌اونهم. ×دارم‌خفه میشم ازین ,شبی که آواز نی تو شنیدم,شبی که آواز نی تو شنیدم دانلود,شبی که آواز نی تو شنیدم متن,شبی که آوای نی تو شنیدم mp3,تصنیف شبی که آواز نی تو شنیدم,آکورد آهنگ شبی که آواز نی تو شنیدم,شبی که آوای نی تو شنیدم,شبی که آوای نی تو شنیدم+دانلود,شبي كه آواي ني تو شنيدم,شعر شبی که آواز نی تو شنیدم ...ادامه مطلب

  • ساعت شنی مان را برنگردان.

  • یک نفر دائم درون سر فلک زده ام عربده سر میدهد ..راستی۴ سال پیش بود، گفت عروَده نیست عربده است گفتم وای واقعا؟اخه املاش رو ندیده بودم فقط شنیده بودمش اونی هم که شنیدم شبیه عروده بود...خندید فکر کنم گفت نه عربده!حالا املاش هم بدون یه موقع خواستی بنویسیش..یا مثلا سه سال پیش بود،گفتم ببین بدبخت شدم هیچی کتاب و جزوه از فیزیک ندارم فردا امتحان نهاییِ گفت سلام محبوبه نمیدونم تاحالا بهت گفتم یا نه نمیگم که دلسردت کنم ولی (ی توضیح طولانی و نهایتا این نتیجه که)۲۰سال دیگ وقتی برمیگردی به زندگیت نگاه میکنی میبینی این چندتا فصل و این امتحان و کنکور و درس های دانشگاه, ...ادامه مطلب

  • میهمانی نافرجام

  • گلدان هایی را که در مسیر پله ها به صف چیده بودم یکی یکی به جای اولشان بازگرداندم،سیب های داخل حوض را شکار کرده و در سبد انداختم،پنجره ها....تمامشان را بستم و قفل انداختم و پلک های پارچه ای گلدارشان را روی هم گذاشتم و دست بردم به کشتن چراغ ها..به ایوان که رسیدم دلم نیامد،دستم نرفت،خاموش کردن آخرین چراغ به خودکشی آرامی میمانست..زانو هایم سست شد،سر و کف دستهایم را روی سنگ های سفید و خنک ایوان قرار دادم و به آخرین چراغ زنده ی خانه خیره شدم.. نمیدانم صبح آمد،بیدار شدم و در روشنایی روز آخرین چراغ روشن آن شب را فراموش کردم یا هنوز در خوابم...یا ... در سَرَم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها